طبابت

گر طبیبانه بیایی به سر بالینم ///// به دو عالم ندهم لذت بیماری را

طبابت

گر طبیبانه بیایی به سر بالینم ///// به دو عالم ندهم لذت بیماری را

مشخصات بلاگ

در عصر حاضر سه مکتب طبی به طور عمده نفس می کشند:
طب قدیم!
طب جدید!
طب تلفیقی!
اکثر مطالبی که به اسم طب سنتی و طب قدیم در جامعه تبیین می شود در واقع طب تلفیقی هست!!!
اما بنده در اینجا فقط و فقط قصد دارم به ترویج طب قدیم که پایه ای وحیانی دارد بپردازم.
باشد که مقبول افتد!

آخرین نظرات
نویسندگان

آداب و اخلاق طبابت‏

دوشنبه, ۱ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۱۳ ب.ظ

با سلام مطلب زیر،از حکیم عقیلی خراسانی درباره ی اخلاق پزشکی است که از نظر حقیر بر هرکسی که دست به طبابت و معالجه میزند، دانستنش واجب ولازم است.

لطفا با توجه وصبر و حوصله مطالعه بفرمایید.

و نیز، از جمله آداب و اخلاق طبیب، با اتّصاف به اوصاف مذکوره، بیست و دو امر است:

اوّل‏: آن که در هنگام معالجه، خود را در میان نبیند و شافى حق را- جلّ شأنُه- داند و بیند و دائم مستمدّ فیوض و برکات از او- سبحانه- باشد. و معلّم و استاد خود را بستاید و شکر و احسان او نماید؛ زیرا که چنان چه پدر و مادر او باعث و واسطه تولّد صورى و حیات جسمانى اویند، معلّم و استاد او باعث تولّد روحانى و حیات معنوى و استخلاص و نجات او از تنگناى ظلمت جهل به وسعت گاه عالَم علم و نوراند؛ چنان چه حضرت عیسى روح الله- على نبینا و آله و علیه السلام- مى‏فرماید «لَن یلِجَ مَلکوتَ السماءِ و السماواتِ مَن لَم یولَدْ مرّتَین»؛ پس [معلمان‏] الیق و أحقّ ‏اند به تعظیم و ستایش و شکرِ نعما.

و باید هر کسى که سخنى نیکو و امرى پسندیده بیان نماید و یا غلطى و یا خطایى از او صادر گردد و یا اظهار کند، بلا تأمّل در ردّ و انکار او در نیاید و معارض با کسى نگردد- باطلًا کان أو حقّا- و تقبیح و تشنیع طبیبى دیگر ننماید. و خطاى دیگران را مایه افتخار و تعزّز خود نشمارد؛ بلکه مایه تنبّه خود داند که خود چنین تدابیر ننماید.

دوم‏: آن که باید به حسن خُلق و بِشاشَت و لطف کلام، متفقّد و متوجّه احوال‏پرسى مَرضى باشد. و اگر تکرار و یا سوءِ تدبیرى نمایند، به زودى از جا در نیاید و طیش و غضب نکند و از خود نرنجاند و سخنى نگوید که باعث یأس آن‏ها گردد؛ بلکه به ترحمو تلطّف و مدارا، مکّرر سخن آن‏ها را بشنود و به عنوان نُصح و موعظه آن‏ها را از ناپرهیزى و سوءِ تدبیر باز دارد و بگوید: «زحمت و مشقّت چند روزى را براى صحّت و تندرستى دایمى اختیار باید نمود که‏این، سهل است و آن، دشوار».

سوم‏: آن که کاتم اسرار مَرضى باشد و افشاى راز و أمراض آن‏ها را- خصوص بر کسانى که نخواهند آن‏ها مطّلع گردند- ننماید؛ زیرا که بسا امراض است که پدر از پسر و پسر از پدر و برادر از برادر و همشیره از همشیره و زن از شوهر و شوهر از زن- که اقرب از ایشان به همدیگر کسى نیست- مخفى مى ‏دارند؛ چه جاى أباعِد.

چهارم‏: آن که چون کسى به مرضى از امراض مسریه- مانند آتشک و جَرَب و جذام و امثال این‏ها- به سبب مباشرت و معاشرت با صاحبان آن امراض مبتلا گردد، اوشان‏را تشنیع بدان ننمایند؛ بلکه به حسن خُلق مداوا نماید و بعد صحّت، به عنوان نصیحت منع نماید که دیگر با امثال چنین کسان مباشرت و معاشرت و مجالست ننمایند.

پنجم‏: آن که حریص باشد بر معالجه و تدبیر مَرضى و تحقیق امراض و ادویه؛ چه قدیمه و چه جدیده؛ مفرده و مرکّبه و معرفت این‏ها به مشاهده و به تجربه و اکثر مشغول به مطالعه کتب و فهم و حفظ اقاویلِ سلَف و خلَف و مجرّبین و مُزاولِ عمل و بیمارستانات و مواضعى که بیماران بسیار باشند و مذاکره و مشورت با استادان حاذق و اطبّاء ماهر باشد. و اگر سخن حقّى و دلیل صدقى- که خود نداند- از اوشان‏شنود، به حسن قبول اذعان نماید و ممنون گردد. و همچنین اگر به غلط باشد و یا به سهو از او صادر گشته و آن‏ها و یا دیگرى او را متنبّه گردانند، متنبّه گردد و باز آید و مصرّ بر غلط و سهو خود نباشد؛ که علامت جهل مرکّب است.

ششم‏: آن که اگر کسى سخن ضعیف و یا سخیف و یا باطل گوید، بر او صریحا انکار ننماید و ردّ مطلق نکند و او را خَجِل و منفعل نگرداند و معارض نشود- خصوص در مجمع- بلکه حتّى المقدور محملى نیکو و توجیهى شایسته براى آن نماید. و به ملایمت به حسن کلام گوید «آن چه مى ‏فرمایند شاید قول بعضى باشد و یا در وقتى و یا مزاجى و حالتى خاصّ، نه قول جمهور و عامّ. و لیکن در این محلّ و موقع، چنین باید. و یحتمل که این بهتر باشد».

هفتم‏: آن که چون به نزد بیمارى رود و یا بیمار نزد او آید و رجوع بدو آورد و قبل از آن، طبیبى حاذق [و] ماهرتر از او متوجّه معالجه او بوده و تدابیر او همه صایب و پسندیده؛ خصوص آن که رو به صحّت آورده باشد، به لطف کلام و بشاشت تمام‏ به او گوید: «دست از معالجه او نباید برداشت، که او از من بهتر است؛ بلکه رجوع باید به همان داشت و- إن شاء اللّه تعالى- عن قریبٍ صحّت تامّ حاصل خواهد گشت.

هشتم‏: آن که چون بیند که طبیبى متوجّه معالجه مریضى است و او بر خطاست و رأى صایب ندارد، در خلوت و غایبانه او به مریض و یا اولیاء و یا پرستاران او اظهار نماید که: «او بر خطا و غلط است و رأى صایب ندارد. به طبیب دیگر باید رجوع آورد».

نهم‏: آن که اگر مریضى بدو رجوع آورد و او را معتقّد خود نداند و متزلزل و متردّد و مایل به دیگرى بیند و یا آن که سخن ناشنو و ناپرهیز باشد که آن چه گوید به خلاف آن به عمل آورد، از او و یا از اولیاء و یا پرستاران او عذر بخواهد و گوید «به طبیب دیگر رجوع باید آورد». و اگر [مریض‏] بنا بر بعضى جهات قبول ننماید، لا بدّ گوید: «مضایقه ندارد و من هم شریک خواهم بود» و به تدریج دست بکشد و یا بنا بر مصلحت، تمارض نماید و خود را بد نام نکند.

دهم‏: آن که چون مریضى بدو رجوع آورد و او انواع تدابیر نماید و رو به صحّت نیاورد و به طول انجامد، به حسن خُلق و انطلاق وجه، از او یا اولیاء و یا پرستاران او عذرخواهى نماید و گوید: «شاید شفاى ایشان مقدَّر به دست دیگرى باشد؛ یک دو روزى بر طبیعت واگذارند و تدبیرى دیگر نکنند، پس به طبیب دیگر که طبیعت خود راغب و مایل به او یابد و یا آن که استخاره به نام او خوب آید [رجوع کند]». و اگر خود طبیبى ماهرتر و حاذق ‏تر داند و بیند، گوید «بدو رجوع نماید». و بالجملة، لجاجت در معالجه ننماید و کار او را تباه نسازد.

یازدهم‏: آن که باید که طبیب را کسالت و یا جرئت بر آن ندارد که در هر انحراف سهلى و سوءِ مزاج خفیفى‏ و مرضِ ضعیفى، متوجّه فصد و مسهل و مقیى‏ء گردد و این‏ها را عادت و طریق خود سازد و کلّى داند که در هر وقت و در هر مرض و هر سنّ و هر فصل و هر بلد باید این‏ها را به عمل آورد؛ بلکه حتّى المقدور به تدابیر در امر اغذیه و اشربه و سایر سته ضروریه نماید؛ اگر از این امور زایل گردید و صحّت حاصل شد، فهو المطلوب و إلّا لا بد متوجّه ادویه شود. و تا با ادویه مفرده و ضعیفه مقصد حاصل گردد، به ادویه قویه مرکّبه نپردازد.

و اگر محتاج به ادویه مرکّبه و قویه شود، پس هر چند ترکیب آن کم تر و سهل ‏الأخذتر و حدّت آن کم تر باشد بهتر است؛ یعنى به تدریج از اضعف به اقوى رود. و تا به ملطِّفات و مطفیات خون و صفراء، تسکین غلیان خون و حدّت صفراء شود و تسکین یابند، متوجّه اخراج خون نگردد. و تا به حجامت و إرسال علق، رفع احتیاج شود- خصوص در امراض مختصّه به اطراف بدن- متوجّه فصد نگردد؛ مگر در امراض عامّه و شدّت هیجان و غلیان خون- که به سبب کثرت و حدّت صفراء قوّت پذیرد- در آن هنگام، بنا بر لا بُد مجوَّز است و تأخیر آن مطلقاً جایز نیست؛ گو در شب باشد و عین حدّت گرما و سرما. و همچنین استعمال ادویه قویه و مسهلات و مقیئات و حقنه ‏هاى متوسّطه و حادّه، هر یک به قدر ضرور؛ نه زیاده و نه کمتر.

دوازدهم‏: آن که اقامت و ایستادگى ننماید بر یک دوا در معالجه تا مدّتى که مألوف طبیعت گردد و اثر فعل و انفعال آن ضعیف شود؛ بلکه تبدیل و تغییر و زیاده و نقصان به حسب اقتضاى احوال و اوقات و تغیرات امزجه مى‏ نموده باشد. و جرئت بر استعمال ادویه قویه در فصول حارّه قویّه ننماید. و در عین شدّت گرما و سرما تجویز فصد و اسهال و ادویه قویه ننماید؛ مگر نزد شدّت ضرورت.

سیزدهم‏: آن که چون مشکل گردد بر او امر و حال مرض که «بارد است یا حارّ؟» تجربه آن به ادویه مُفرِطه در کیفیت حرارت و برودت ننماید؛ بلکه یک دو روزى دوائى که اندک مایل به حرارت باشد استعمال نماید؛ اگر انحرافى زیاده نیافت بلکه مرض در توقّف باشد، اندک باز زیاده نماید حرارت را و هم‏چنین تا هنگامى که میل به موافقت و صحت در یابد و یا به مخالفت و مرض و اذیت؛ پس مزاج و درجه مرض را دریابد: که در صورت موافقت، همان را مُرعى دارد و از دست ندهد و مرض را بارد داند. و در صورت مخالفت و ضرر، مرض را حارّ داند و به زودى طرف مخالف آن را گیرد و تدابیر بارده- از ادویه و اغذیه و اشربه و غیرها- نماید.

چهاردهم‏: آن که چون چند مرض با هم مجتمع گردند، ابتداء نماید به: مرض اصلى که سبب مرض دیگر است؛ مانند «حمّى عفنه حادثه از سُدد» که اوّلًا متوجّه تفتیح سدّه و رفع عفونت اخلاط گردد؛ که چون تفتیح سدّه گشت و دفع عفونت اخلاط، حمّى زایل مى‏ گردد؛ گو به سکنجبین با بعض ادویه مسخّنه که مفتّحه باشد که از ضرر بالفعل خالى باشد، یا بى ادویه مسخّنه که به حمّى مضرّ باشد.

و ادویه مبرّده مسکّنه بالفعل مغلّظه مواد [و] مسدِّده مُضِرّه بالمآل را استعمال ننماید. و هم چنین حمَّیات عارض از اورام- مانند حمّى ذاتُ الجَنب و ذاتُ الصَدر و ذاتُ العَرض و امثال این‏ها- و قُرحه حادث از اورام که چون اورام زایل گشت و یا منفجر گردید و سوءِ مزاج عضو زایل گشت، حمّى زایل مى‏ گردد و یا تسکین مى ‏یابد و قرحه رو به التیام مى‏ آورد.

و یا آن که یکى از آن امراض اهمّ از دیگرى باشد؛ مانند آن که یکى حادّ و دیگرى مزمن باشد؛ مانند آن که [حمّى‏] محرقه و یا سونوخُس با فالِج، و یا یرقان اصفر با استسقاء جمع گردد، اول متوجّه حادّ گردد با اندک رعایت جانب مزمن نیز و غافل از آن مطلق نگردد.

و هم چنین، هرگاه مجتمع گردد مرض و عرَض با هم، اوّل متوجّه معالجه مرض گردد، پس عرَض؛ مگر آن که عرَض بسیار قوى باشد؛ مانند وجَع قولنج و اوجاع اکثر جراحات و اورام و بیدارى ‏ها در امراض حادّه و صداع شدید در حمّیات؛ که اوّل متوجّه عرض و تسکین آن‏ها و تنویم گردد؛ زیرا که ضرر آن‏ها زیاده است، پس متوجّه مرض گردد.

پانزدهم‏: آن که مداومت بر غلط ننماید و ترک و گریز از صواب جهت تأخیر اثر آن هر دو ننماید؛ مثلًا در «شَطرُ الغِبّ» چون مبرِّدات صرفه- مانند شیره تخمِ خُرفه و یا هندوانه با شربت نیلوفر، یا شربت صندل با قرص کافور و یا قرص طباشیر- دهد براى تسکین حرارت تب، و غافل باشد از جانب سدّه و بلغم و ضعف معده- که لازم آن، تب است- و مسرور و فرحناک و مغرور باشد به آن که تب تسکین یافت، و نداند که آیل به «سوءُ القنیة» و استسقاء خواهد گشت.

و امثال آن تدابیر در اکثر امراض، که به حسب حال، چند روزى- فى الجملة- تسکینى در بعض عوارض ظاهر گردد و قیاس مقتضى آن باشد که این، غلط و فریب است و او بدین آگاه نگردد و یا آن که متوجّه تفتیح سدّه و انضاج بلغم گردد به ادویه مسخّنه قویه، و جانب صفراء و غلبه حرارت و شدّت حمّى [را] ملاحظه ننماید و منجرّ و آیل به «حُمّى دِقِّى» گردد.

شانزدهم‏: آن که غلط ننماید تأثیر عرَضى دوا را از ذاتى آن؛ زیرا که بسا ادویه ‏اند- خصوص ادویه قویه و مرکّب القُوى- که ابتداء و بالفعل، اثرى قوى از حرارت و یا برودت از آن‏ها ظاهر مى‏ گردد و بالمآل، به خلاف آن؛ مانند اغتسال به آب سرد- که مسخِّن بالعرَض است- براى تکثیف و سدّ مسامِّ ظاهر جلد و احتقان و اجتماع حرارت در باطن.

و هم چنین، «افیون» که اوّلًا به سبب تخدیر و سدّ مسامّ و احتقان حرارت در باطن، گرمى مى‏ نماید و بالمآل، به سبب إفنا و إماته حرارت غریزى و روح حیوانى، بالمضادّة و تبلید اعضاء وبرودت مى‏ نماید. و مانند «سقمونیا» که مبرِّد بالعرَض است؛ به اعتبار استفراغ و دفع آن، خلط حادّ حارّ را که صفراست و مانند «چوب چینى» که ابتداء گرمى‏

و تأثیر آن چندان محسوس نمى ‏گردد و به تدریج ظاهر مى ‏گردد. پس باید که مجرّب، نظر در ذاتى و عرَضى آن نماید و از تکرار و تکثار، استعمال آن را دریابد تا آن که به غلط نیفتد و دایم در پى ضارّ بالذات و نافع بالعرَض نباشد.

هفدهم‏: آن که دواى مضرّ و قتّال و مسقِط و قاتل جنین و یا مفسد بعضى اعضاء، مانند چشم و گوش و مضعِف بعضى اعضاء، مانند ادراکات دماغى و باه و امثال این‏ها هرگز استعمال ننماید. و دایم در پى ایصال خیر و نفع باشد نه فساد و ضرر؛ زیرا که «طبیب، خادم طبیعت است» و طبیعت، مدبّر و مصلح و حافظ بدن نه مفسد و مهلک و غافل از آن؛ مگر آن که در عدم اسقاط و یا از کمال تقویت باه منجرّ به افساد و هلاک آن شخص گردد که در آن هنگام، این هر دو مجوّز است.

هیجدهم‏: آن که بخیل نباشد و بخل نورزد در آموختن علم طبّ و مداواى مرضى؛ بلکه حریص بر آن باشد و شفیق بر شاگردان و مریضان و متفقّد و متفحّص و متجسّس احوال ایشان و دایم در تدبیر اصلاح و ترقّى ایشان در تعلّم و امر اغذیه و اشربه و ادویه و غیرها باشد و ضجرت و دلتنگى نکند. و فرق میان ملوک و مفلوک و اغنیا و فقرا و متموّلین و مساکین نگذارد. و متکبّر و متفخّرنباشد بر امثال و اقران خود. و به نظر حقارت بر کسى ننگرد؛ هر چند فقیر و بى زبان باشد و تقریرى درست نداشته باشد؛ بلکه توجّه و تفقّد او بر ایشان زیاده باشد.

نوزدهم‏: آن که منّت ننهد بر شاگردان و بیماران؛ بلکه بر خود منّت نهد و آن‏ها را آلت و موضوع صنعت خود و مادّه قبول افعال و باعث ظهورِ ما بالقوّة خود و جاذب و جالب آن داند و بیند.

بیستم: آن که قانع و شاکر و راضى و سخى و عالى همّت باشد و طامع و حریص و مولع و بخیل نباشد و طمع بر مال و منال شاگردان و مریضان ننماید و طلب از ایشان نکند. و اگر به طوع و رغبت و خوشنودى و نیاز خود هدیه ‏یى براى او آورند، براى خاطر آن‏ها قبول نماید و ردّ نکند. و اگر بنا بر پاس خاطر و بعضى جهات، به عنوان هدیه‏

چیزى براى او آورند و آن‏ها را مُکرَه و تعلّق خاطر بدان یابد و بیند، باید قبول ننماید و عذر بخواهد.

بیست و یکم‏: آن که متوجّه معالجه هر مریضِ از کار رفته «تخته مشق» اطبّاء و مجرّبین گشته نگردد هر چند آن‏ها ابرام نمایند، این [طبیب،] مبالغه در عذر خواهى نماید و خود را بد نام و ذلیل و حقیر نگرداند.

بیست و دوم‏: آن که پرگو و پر خوار و مشغول به تلذّذ و تعیش و تنعّم و هزل و لطیفه گویى و شرب خمر و سایر مسکرات و ارتکاب مناهى نباشد. و نظر حرام بر محارم مردم نیندازد؛ بلکه همه را اطفال و برادر و مادر و خواهر خود داند و بیند و ذکر منافع و فواید آن‏ها و مدح پر خورى و اختلاط اغذیه و اشربه و ناپرهیزى را نزد مردم- خصوص بیمار بهانه جوى رخصت طلب- ننماید و باب این را بر آن‏ها نگشاید.

بالجملة، متّصف به اوصاف و اخلاق حسنه مرضیه مذکوره و غیر مذکوره، و مجتنب و غیر مرتکبِ از اوصاف سیئه و اخلاق رذیله و خایف از عذاب و عقاب و راجى رحمت و ثواب الهى- جلّ شأنه- باشد؛ چنانچه ذکر یافت ابتداءً.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی