درباره تندرستى و بیمارى و ناگزیرى مرگ (1)
باید بدانى که علم طب را دو رشته است: رشته نظرى و رشته عملى. هر دو رشته خود علم و نظر هستند. آنچه نظرى نامیده مى شود رشتهاى است که تنها دانستن دستور و آراء را یاد مى دهد و کارى به شناخت بکار بستن آن ندارد، مانند رشته اى که از آن مى توان حال مزاج و خلط ها و نیروها را یاد گرفت و انواع بیمارى ها و عوارض بیمارى ها و عوامل آنها را شناخت. رشته دیگر علم طب چگونگى به کار بستن دانستنى ها و دستور العمل ها است، مثلا به تو یاد مى دهد چگونه بهبودى تن را نگاهدارى و یا فلان بیمارى را چگونه چاره جوئى کنى.
نه پندار که رشته عملى دست بکار زدن و به عمل آوردن است، بلکه این رشته تنها دانش اسلوب بکار بردن است. و مى دانى که در گذشته هم این موضوع را به شما شناساندیم.
اکنون که در بخش اول و دوم بطور کلى از بحث درباره رشته نظرى فراغت یافتیم، برآنیم که در دو بخش آینده بطور عمومى در زمینه رشته عملى توضیحاتى دهیم. گوئیم:
رشته عملى طب را دو بخش است:
1- دستور حفظ الصحه یعنى اینکه چگونه بهبودى بدن را نگه داریم و نگذاریم خللى در تندرستى ایجاد شود.
2- دستور چاره سازى یعنى اینکه چگونه تن ناسالم را بهبودى بخشیم. این علم را علم علاج خوانده اند.
و اینک ما در زمینه این بخش بیان مختصرى داریم و مى گوئیم:
اساس هستى: سرآغاز تکوین ما از دو ماده اصلى است که یکى منى مرد است که اگر درست تر بگوئیم کارگزار آفریدگار است و دیگرى منى زن و خون حیض اوست که نیابت ماده با اوست. این دو گوهر، در روانى وترى همکار و دم سازند و بعدا هریک کار ویژه خود را دارند. مزاج آبى و خاکى در خون و منى زن بیشتر از آن مرد است. هوا و آتش در منىمرد بیش از آن زن است. از این روى بایسته همین بوده است که بند آمدن این دو گوهر براساس نمناکى باشد و هریک از خاکى و آتشى در این بین دست بکار شوند و نمونه هستى را قوام بخشند.
خاک که سخت و سخت آفرین است نمناک بند آمده را سختى لازم بخشیده است و آتش که کارش پخته کردن است دست به دست خاکى داده است و جرم مرطوب را چنانکه باید و شاید سختى و پختگى داده است. لیکن سخت اندامى در اینجا نه آن چنان است که شبیه سنگ و شیشه باشد و چیزى از آن تحلیل نرود و یا آنچه تحلیل مى رود آنقدر ناچیز باشد که احساس نشود و زمان متمادى از آسیب و عوارض در امان و بنائى خلل ناپذیر باشد. آرى تن ما به سختى سنگ و شیشه نیست و از دو راه گزند و آسیب بدان راه مى یابند، راهى از درون و راه دیگرى از بیرون.
عارضه آسیب بخش درونى، تحلیل رطوبتى است که سرمایه آفرینش ماست و این عمل گداختن بطور تدریجى صورت مى پذیرد.
آسیب رسان دومى، گندیدن و تباه شدن رطوبت است که از یارى زندگى درمى ماند.
این عارضه دوم با اولى تفاوت دارد، هرچند گزندى که از تعفن مى رسد سرانجام به خشکانیدن مى انجامد و رطوبت را به چنان تباهى مى کشاند که به درد کارگاه تن و اندام نمى خورد و بر اثر گندیدگى به تحلیل مى رود. تعفن در مرحله آغازى رطوبت بخش است و بعد رطوبت را مى گدازد و از بین مى برد و خشک خاکسترى از خود بر جاى مى گذارد.
این دو عامل آسیب رسان که ذکر شد غیر از عوامل گزندآورى مانند سرماى منجمد کننده، زهرها، گسستگى هاى کشنده و سایر بیماری ها هستند که از علل دیگر ناشى مى شوند.
لیکن دو نوع آسیب رسان مورد نظر که در بالا نام بردیم در گرمى بخشیدن بالاتر از همه هستند و سزاوار است که در نگهدارى بهبودى روى آنها حساب کنیم.
هریک از دو آسیب گرم کننده و تحلیل برنده داراى عوامل بیرونى و درونى هستند:
عوامل بیرونى از قبیل هواى گدازنده تعفن آور است و عوامل درونى از قبیل گرماى غریزى است که در وجود ماست و رطوبت هاى ما را تبخیر مى کند و مشابه گرماى بیگانه اى است که بوسیله غذاها در ما بوجود مى آید و گندیدگى از آن سرمى زند. همه این عوامل در خشکانیدن ما همکارى مى کنند.
نخستین مراحل تکمیل و رسائى و نیروى کنش دهنده ما بوسیله خشکى زیاد صورت مى پذیرد و خشکانیدن تا مراحل نهائى دوام مى یابد. پس خشکیدن براى ما مسئله حیاتى است و از بودن خشکى ناگزیر هستیم. در آغاز در منتهاى رطوبت هستیم و گرما باید حتما بر آن چیرگى یابد وگرنه در آن حبس مى شود. پس گرما همواره دست اندرکار است و بطوردائم به خشکانیدن رطوبت مى پردازد.
- ۹۴/۰۳/۲۷