هرچند یکى از دو نوع عوامل احساس و درد، سوء مزاج مختلف است، لیکن هر سوء مزاجى که روى مى دهد از جنس مختلف نیست، بلکه سوء مزاجى که علتش گرمى ذاتى و یا سردى ذاتى یا خشکى عرضى باشد دردى دارد. در سوء مزاجى که از نمناکى پدید مى آید احساس درد در میان نیست، زیرا گرم و سرد دو کیفیت موثر و خشکى و ترى دو کیفیت متاثرند و از جنسى نیستند که جسمى بوسیله آنها بر جسم دیگر اثر بگذارد، بلکه جسمى از جسم دیگر بوسیله آنها تاثیر مى پذیرد. پس چرا خشکى روى آور موجب درد و آزار است؟ زیرا عاملى، آزاردهنده اى از جنس دیگرى را با خود مى آورد که عبارت از جدائى اندازى در پیوند (تفرق الاتصال) است. خشکى از آنجا که بسیار بند آورنده است ممکن است پیوستگى اندام را به گسستگى تبدیل نماید و از همین جدائى اندازى است که درد و آزار میزاید و بس.
لیکن راى جالینوس در این باره- اگر صائب باشد- بر این است که سبب ذاتى هر دردى فقط این جدائى افتادن ها در پیوندهاست و چیز دیگرى نیست. به عقیده وى درد ناشى از گرمى از آن است که گرمى جدائى انداز است؛ سردى از آن جهت آزار مى رساند که همواره جدائى پیوندها با آن همراه است، زیرا سردى از آنجا که غلظت و تراکم شدید ببار مى آورد اجزاء را جمع مى کند. بدیهى است اجزائى بجاى گرد آمدن کشیده مى شوند که از جائى که کشیده شده اند جدا گردند.