طبابت

گر طبیبانه بیایی به سر بالینم ///// به دو عالم ندهم لذت بیماری را

طبابت

گر طبیبانه بیایی به سر بالینم ///// به دو عالم ندهم لذت بیماری را

مشخصات بلاگ

در عصر حاضر سه مکتب طبی به طور عمده نفس می کشند:
طب قدیم!
طب جدید!
طب تلفیقی!
اکثر مطالبی که به اسم طب سنتی و طب قدیم در جامعه تبیین می شود در واقع طب تلفیقی هست!!!
اما بنده در اینجا فقط و فقط قصد دارم به ترویج طب قدیم که پایه ای وحیانی دارد بپردازم.
باشد که مقبول افتد!

آخرین نظرات
نویسندگان

آگاهى پیامبران و امامان از دانش پزشکى

پنجشنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۲، ۱۰:۵۰ ق.ظ

آگاهى پیامبران و امامان از دانش پزشکى
6 - فرج المهموم :
در نامه ابواسحاق طرطوسى به عبدالله بن مالک درباره شناخت سرچشمه دانش ، چنین دیده ام : خداوند، آدم را از بهشت فرو فرستاد و او را از دانش ‍ همه چیز آگاه ساخت . از جمله چیزهایى که خداوند، وى را از آنها آگاه ساخت ، نجوم و طب بود.
7 - علل الشرایع :
- به نقل از ربیع ، حاجب منصور عباسى -: روزى امام صادق (علیه السلام ) به مجلس منصور درآمد، در حالى که .....

مردى هندى نزد او بود و کتاب هاى طب مى خواند. امام صادق (علیه السلام ) به خواندن او گوش ‍ سپرد. چون آن مرد هندى ، خواندن را به پایان برد، به امام صادق (علیه السلام ) گفت : اى ابوعبدالله ! آیا از آنچه همراه دارم ، چیزى مى خواهى ؟
فرمود: ((نه ؛ برتر از آنچه تو همراه دارى ، به همراه دارم )).
پرسید: آن چیست ؟
فرمود: ((گرم را به سرد، سرد را به گرم ، خشک را به تر، و تر را به خشک درمان مى کنم و کار را یکسره به خداوند، باز مى گردانم و آنچه را پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) فرموده است ، به کار مى گیرم و مى دانم که معده ، خانه همه دردها، و پرهیز، یگانه درمان است و بدن را بر همانچه خو گرفته ، وا مى دارم )).
مرد هندى گفت : آیا طب ، چیزى جز این است ؟
امام صادق (علیه السلام ) پرسید: ((آیا گمان مى کنى از کتاب هاى طب ، چیزى فرا گرفته ام ؟)).
گفت : آرى .
فرمود: ((به خداوند سوگند، نه . جز از خداوند سبحان نگرفته ام . اینک بگو که آیا من به طب آگاه ترم یا تو؟)).
گفت : تو نه ، بلکه من .
امام صادق (علیه السلام ) فرمود: ((آیا از تو چیزى بپرسم ؟)).
گفت : بپرس .
فرمود: ((اى هندى ! به من بگو که چرا در سر، رخنه ها و لایه هاست ؟)).
گفت : نمى دانم .
پرسید: ((چرا موها در بالاى سر قرار داده شده اند؟)).
گفت : نمى دانم .
پرسید: ((چرا پیشانى از مو تهى است ؟)).
گفت : نمى دانم .
پرسید: ((چرا پیشانى داراى چین و چروک است ؟)).
گفت : نمى دانم .
پرسید: ((چرا ابروها در بالاى چشم ها قرار دارند؟)).
گفت : نمى دانم .
پرسید: ((چرا چشم ها همانند بادام قرار داده شده اند؟)).
گفت : نمى دانم .
پرسید: ((چرا بینى در میان دو چشم ، قرار داده شده است ؟)).
گفت : نمى دانم .
پرسید: ((چرا سوراخ بینى در پایین آن است ؟)).
گفت : نمى دانم .
پرسید: ((چرا لب و سبیل ، بالاى دهان قرار داده شده است ؟)).
گفت : نمى دانم .
پرسید: ((چرا دندان هاى پیشین ، تیز است ، دندان هاى جانبى پهن است و دندان نیش ، بلندتر است ؟)).
گفت : نمى دانم .
پرسید: ((چرا ریش براى مردان قرار داده شده است ؟)).
گفت : نمى دانم .
پرسید: ((چرا کف دستان ، از مو تهى است ؟)).
گفت : نمى دانم .
پرسید: ((چرا ناخن و مو، فاقد حیات است ؟)).
گفت : نمى دانم .
پرسید: ((چرا قلب ، همانند دانه صنوبر است ؟)).
گفت : نمى دانم .
پرسید: ((چرا ریه دو پاره است و حرکت آن ، تنها در جاى ثابت خویش ‍ قرار داده شده است ؟)).
گفت : نمى دانم .
پرسید: ((چرا کبد قوسدار است ؟)).
گفت : نمى دانم .
پرسید: ((چرا کلیه ، همانند دانه لوبیاست ؟)).
گفت : نمى دانم .
پرسید: ((چرا زانو به عقب تا مى خورد؟)).
گفت : نمى دانم .
پرسید: ((چرا کف پا داراى گودى است ؟)).
گفت : نمى دانم .
در این هنگام ، امام صادق (علیه السلام ) فرمود: ((اما من مى دانم )).
آن مرد گفت : پس خود پاسخ ده .
امام صادق (علیه السلام ) فرمود: ((در سر، رخنه ها و لایه هاست ؛ چون هر چیز درون تهى ، هر گاه یک پارچه باشد، شکستن ، زودتر به سراغش آید و چون چند تکه قرار داده شود، شکستگى از آن دورتر است .
موى سر بالاى آن قرار داده شده است تا با ریشه هایش چربى را به مغز برساند و سر موها، بخار را از مغز بیرون ببرد و سرما و گرمایى را که بدان مى رسد، از آن دفع کند.
پیشانى از مو تهى است ، از آن رو که محل رسیدن نور به چشمان است ، و در آن ، چین و چروک قرار داده شده است ، بدان سبب که عرق فرو ریخته از سر را در خود، محبوس سازد و مانع رسیدن آن به چشمان شود تا بدان وقت که انسان ، عرق خویش را پاک کند، آن سان که نهرها در زمین آب ها را در خود محبوس مى سازند.
ابروها در بالاى چشمان قرار داده شده اند تا نور را به اندازه کافى به چشمان راه دهند. اى هندى ! مگر نمى بینى آن که نور بر وى چیره شود، دست خویش را بر فر چشمان مى گیرد تا نور به اندازه کافى از زیر آن به چشمان راه بگشاید.
بینى در میان دو چشم قرار داده شده است تا نور را در میان دو چشم به دو بخش مساوى قسمت کند.
چشم ، همانند بادام است تا میل بتواند دارو را در داخل آن جریان دهد و بیمارى (عفونت ) آن بیرون آید. اگر چشم ، مربع شکل یا دایره اى بود، نه میل در داخل آن حرکت مى کرد، نه دارو به همه آن مى رسید، و نه بیمارى از درون آن خارج مى شد.
سوراخ بینى در پایین آن قرار داده شده است تا بیمارى هایى (عفونت هایى ) که از مغز فرو مى آید، از آن پایین آید و بوها از آن بالا رود و به مشام رسد، در حالى که اگر این سوراخ ، در بالاى بینى بود، نه بیمارى اى از آن به زیر مى آید و نه بویى را حس مى کرد.
سبیل و لب ، در بالاى دهان قرار گرفته است تا مانع رسیدن آنچه از مغز فرو مى ریزد، به دهان شود، مبادا که طعم خوراک و نوشیدن بر انسان مکدر گردد و آن را خودش دور کند.
ریش ، تنها براى مردان قرار داده شده است تا بدین وسیله از زنان متمایز گردند و نیازى به باز گشودن (همه چهره و ملاحظه آن براى شناسایى ) نباشد.
دندان جلو، تیز قرار داده شده است ؛ زیرا به واسطه آن ، کار گاز گرفتن صورت مى پذیرد و دندان هاى جانبى پهن قرار داده شده است ؛ زیرا آسیاب کردن و جویدن به کمک آنها انجام مى گیرد و نیش ، بلندتر است تا تکیه گاه دندان جانبى و دندان جلو باشد، به سان ستون در یک بنا.
کف دست از مو تهى است ، چون به کمک آنها کار لمس انجام مى گیرد؛ اما اگر در آنها مو وجود داشت ، انسان نمى دانست آنچه پیش روى اوست و آن را لمس مى کند، چیست .؟
مو و ناخن ، فاقد حیات است ؛ زیرا بلند شدن آنها مایه کثیفى و زشتى است و کوتاه کردنشان پسندیده است . پس اگر در آنها حیات وجود مى داشت ، انسان به هنگام کوتاه کردن آنها احساس درد مى کرد.
قلب ، به شکل دانه صنوبر است ؛ زیرا وارونه است و یک سر قلب ، باریک قرار داده شده تا لابلاى ریه برود و با سردى آن ، خنک شود، مبادا که مغز از گرماى آن بسوزد.
ریه ، دو پاره قرار داده شده است تا قلب در لابلاى فشارگاه هاى آن قرار گیرد و به کمک حرکت آن ، خنک شود.
کبد، قوسدار است تا معده را سنگینى کند و به تمامى بر روى آن قرار گیرد و آن را بفشرد و در نتیجه ، بخارى که در آن هست ، بیرون برود.
کلیه ، به شکل دانه لوبیا قرار داده شده است ؛ زیرا مسیر ریزش منى ، نقطه به نقطه آن عضو است . پس اگر کلیه به شکل مربع یا دایره بود، نقطه نخست ، مانع رسیدن منى به نقطه دوم مى شد و موجود زنده نمى توانست با خروج آن ، احساس لذت کند؛ چه این که منى از ستون فقرات به سمت کلیه فرو مى آید و آن (=کلیه ) نیز به کرمى مى ماند که جمع مى شود و باز مى شود و تدریجا منى را به سوى مثانه مى راند، به سان تیرى که از کمان رها شود.
تا خوردن زانو به سمت عقب قرار داده شده است ؛ چرا که انسان به سمت جلو راه مى رود و حرکات او با تعادل همراه است ، اما اگر این نبود، انسان در هنگام راه رفتن (بر زمین ) مى افتاد.
در کف پا گودى اى قرار داده شده است ؛ زیرا هر چیز چون به تمامى سطح بر زمین قرار گیرد، به انده سنگ آسیاب سنگین مى شود، اگر با لبه اش بر روى زمین باشد، یک کودک هم مى تواند آن را (از جاى خویش ) براند. اگر هم چیزى به روى بر زمین قرار گیرد، جابه جا کردن آن ، حتى بر یک مرد، سنگین مى آید)).
در این هنگام ، مرد هندى پرسید: این دانش براى تو از کجا حاصل آمده است ؟
فرمود: ((آن را از پدرانم ، از پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم )، از جبرئیل (علیه السلام )، از پروردگار جهانیان - جل جلاله -، یعنى همو که تنهاست و جان ها را آفریده ، فرا گرفته ام )).
پس آن هندى گفت : راست گفته اى و من نیز گواهى مى دهم که خدایى جز الله نیست و محمد، پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) و بنده اوست و تو آگاه ترین کسان روزگار خویش هستى

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی